به عالم تفکّر در بحر انوار و یکرنگی و صفای صحبت خوش آمدید

Friday 22 June 2012




سرکار آقا همیشه محبّت و ارادت عاشقانه را با عنایت و بزرگواری پر مهر و محبّت مقابلی میفرمودند.  در وقت یک ضیافت ناهار در محضر ایشان در لندن، یک هدیه ای از پارس (ایران) رسید. مسافری در طریق سفر از شهر عشق آباد، در ترکستان روسیّه، عبور مینمود، و یک کارگر رنجبر و فقیری که میدانست آن رهگذر راهی دیار جانان و شرفیابی به محضر حضرت عبدالبهآء است، خود را با اشتیاق به او رساند. آن عاشق فقیر آرزومند ارسال هدیه ای به حضرتشان بود، لکن جز شام ساده خود تحفه دیگری برای تقدیم نداشت.  همان را با ارادت و محبّت خالصانه در دستمال کتانی پیچیده و به عنوان تحفه محبّت با مسافر ارسال نمود. حضرت عبدالبهآء در نهایت بزرگواری و عطوفت آن دستمال را دریافت داشته و باز نمودند. نان سیاه خشک و سیب چروکیده شده بود، ولی سرکار آقا دیگر دست به غذای تازه آماده خود نزدند – بلکه به جای آن، هدیه واصله و طعام حقیرانه را میل نموده و به میهمانان خود هم تعارف کرده و فرمودند: با من این غذای مخلصانه عشق را صرف نمائید.

 (داستانی از زندگی و سلوک حضرت عبدالبهآء)
“Vignettes from the life of `Abdu’l-Baha” 




در صورت علاقه سه شبکه اینترنتی ذیل را نیز که توسّط این جانب تنطیم شده و متناوباً تدوین میگردد ملاحظه فرمائید.

Tuesday 12 June 2012



"بگو ای دارای چشم، گذشته آینه آینده است. ببینید و آگاه شوید، شاید پس از آگاهی، دوست را بشناسید و نرنجانید. امروز بهترین میوه درخت دانائی چیزی است که مردمان را به کار آید و نگاهداری نماید.  بگو زبان گواه راستی من است، او را به دروغ میالائید. و جان گنجینه راز من است، او را به دست آز مسپارید. امید چنان است که در این بامداد که جهان از روشنیهای خورشید دانش روشن است، به خواست دوست پی بریم و از دریای شناسائی بیاشامیم."

(از آثار حضرت بهآءالله –  مجموعه الواح چاپ مصر، ص 265)



در ماه جون 1912، وقتی که حضرت عبدالبهآء در شهر فیلادلفیای آمریکا تشریف داشتند و مثل سایر نقاط، آنجا هم در طیّ هر روز با نفوس بیشمار که مشتاقانه از هر طبقه و گروه اجتماعی و علمی و هنری و فرهنگی، با هر نوع فکر و ایمان و عقیدتی و با هر نیاز و سوأل و استعدادی، برای شرفیابی و شنیدن بیانات ایشان به حضورشان میرسیدند، یکی از همراهان حضرتشان چنان غفلت شدید و بی حرمتی بیحدّی نموده بود که عمیقاً موجب حزن و تأثّر قلب حضرت عبدالبهآء و سبب تأسّف همه یاران دیگر شده بود – و اگر چه وجود ایشان بدین جهت غریق ناخشنودی و اندوه بود، معذلک در نهایت متانت و با کمال بردباری و بزرگواری سلوک و معامله میفرمودند.  در یکی از جلسات بزرگ عمومی در آن روز حضرت عبدالبهآء راجع به اهمّیّت استقامت و پایداری یاران، لزوم ازخودگذشتگی و خلوص آنها در امرالله، و قبول بلایا و مصیبات در سبیل خدا صحبت نموده و فرمودند: مقصود از ظهور مظهر کلّی ابهی در تحمّل شدیدترین آزار و شکنجه و بلایا، و علّت زحمات وارده و شهادت نفوس معصوم بیشمار، برای پاکی و خلوص ارواح و انقطاع قلبها، و به خاطر سعادت و سرور نفوس و روحانیّت دوستان بود.  در آن روز به جهت افسردگی و حزن مبارک و خستگی و فرسودگی وجودشان، حضرت عبدالبهآء در بعضی از جلسات یاران حضور نیافتند.  (عدم خلوص و بیوفائی دوستان و مدّعیان محبّت، چنین اثر حزینی بر قلب و روح مبارک حضرت عبدالبهآء داشت...!)   ولی یاران وفا و ثابت بر پیمان با اشتیاق و ارادت روزافزون و بی پایان، به مانند پروانگان حریم وصال به ثنای ایشان پرداخته و به مثل بلبلان مدهوش بیقرار و بیخواب، آواز ستایش و جلال حضرت عبدالبهآء را می سرودند.
(حکایتی از زندگی و سلوک حضرت عبدالبهآء) 
“Mahmud’s Diary”


در صورت علاقه دو شبکه اینترنتی ذیل را که به زبان انگلیسی توسّط این جانب تنطیم شده و متناوباً تدوین میگردد ملاحظه فرمائید.

Thursday 7 June 2012




حضرت عبدالبهآء اطفال و کودکان را بسیار دوست میداشتند.  مکرّر ملاحظه میشد که در هنگام ادای خطابه های خویش اگر کودکان حاضر بودند، سرکار آقا آنها را پهلوی خویش مینشاندند و در حینیکه با بزرگواری و محبّت دستها و بازوهای مبارکشان را روی شانه های آنها میگذاشتند نطق و صحبت خود را ادا میفرمودند. ایشان به پدر و مادر بچّه ها میفرمودند: این اطفال را خوب تعلیم و تربیت دهید. نهایت کوشش را بنمائید تا بهترینی  که از عهده شما بر میآید را دارا باشند، تا اینکه بتوانند از تمامی مزایای سنّ کودکی لذّت ببرند. به اعلی حدّی که در قوّه و توانائی شماست سعی نمائید و آنها را تشویق کنید تا روحانیّت و احساسات معنوی در وجودشان نشو و نما نموده و ترویج یابد.     

(داستانهائی از زندگی حضرت عبدالبهآء)
“Vignettes from the life of `Abdu’l-Baha”